3- مغز عاطفی
Manage episode 319603573 series 3312919
بعد ازظهر يك روز داغ ماه اوت سال 1963، همان روزی كه مارتين لوتركينگ نطق تاريخیاش را با عنوان «رؤيايی در سر دارم» در شهر واشنگتن ارائه داد.
ريچارد روبلز دزد سابقهدار و معتاد به هروئين، كه به خاطر بيش از صد سرقت به سه سال زندان محكوم شده بود و بهتازگی بهطور مشروط آزاد شده بود، تصميم گرفت سرقت ديگری انجام دهد.
روبلز آنطور كه بعدها اعتراف كرد، نمیخواست دست به جنايت بزند، اما برای زن و دختر سهسالهاش نياز شديدی به پول داشت.
آپارتمانی كه در آن روز بهزور وارد آن شد، متعلق به دو زن جوان، يكي بيستساله به نام جنيس وايلی محقق مجلهی نيوريك و ديگری بيست و سهساله به نام اميلی هافرت، معلم مدرسه بود.
اين آپارتمان در ناحيهی شرق شهر نيويورك قرار داشت. روبلز فكر نمیكرد كسی در آن خانه باشد. اما جنيس آنجا بود. روبلز با چاقو او را تهديد كرد و دستهايش را بست. در همان حين كه داشت خانه را ترك میكرد اميلی از راه رسيد. روبلز برای اين كه با خيال راحت فرار كند، دستهای اميلی را هم با طناب بست.
آنطور كه روبلز سالهای بعد گفت، در حالی كه مشغول بستن دستهای اميلی بود، جنيس به او اخطار كرد كه او نخواهد توانست با اين جرم پا به فرار بگذارد. جنيس به او يادآوری كرد كه چهرهی او را به خاطر سپرده است و به پليس كمك خواهد كرد كه او را شناسايی كند.
روبلز كه به خودش قول داده بود، اين آخرين باری باشد كه دست به سرقت میزد، وحشت كرد و بهكلی كنترل خودش را از دست داد و در حالت جنون، بطری نوشابهای را كه دم دستش بود برداشت و دو زن جوان بيچاره را به قصد كشت زد، تا اينكه آنها بیهوش شدند. بعد با حالتی سرشار از خشم و ترس، هر دوی آنها را با چاقوی آشپزخانه به قتل رساند.
****************
در دههی اخير، شاهد گزارشات فراوانی در زمينهی ناتوانی عاطفی، نااميدی و بیپروايی در خانوادهها، اجتماعات و جوامع بشری بودهايم.
ولي واقعاً چطور ممكن است، عواطف و هيجانات، به اين شكل عقل ما را تسخير كنند؟
برای پاسخ به اين سئوال، بايد مرور كوتاهی بر فرآيند رشد مغز عاطفی و اتفاقاتی كه در چنين شرايطی در داخل مغز ما رخ میدهد، داشته باشيم.
از طریق آدرس ایمیل زیر با ما در ارتباط باشید
ethical.podcast@gmail.com
44 एपिसोडस